.. آن مرد رفت، همه جا بوی غم گرفت ... - ஜ هواداران نیوشا ضیغمی دختر آفتاب ஜ
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آن مرد رفت، همه جا بوی غم گرفت ...

ساعت 9:30 صبح است. از میدان آرژانتین تا بیمارستان الوند از چهره های غمگین می شد فهمید که روز خوبی در پیش نیست. حتی راننده های تاکسی خیابان الوند هم شور همیشگی را ندارند و انگار نمی خواهند امروز کاسبی کنند و ترجیح می دهند مقابل درب بیمارستان بایستند.
کسی نمی خواهد بپذیرد که پزشکان از اسطوره فوتبال ایران قطع امید کرده اند و باید تا دقایقی دیگر خبر درگذشت او اعلام شود.

ساعت 10 دقیقه به 11 است. همسر ناصر حجازی که این روزها اندوه و غم را می توان از چشمانش خواند به ناگاه می دود. استرس و نگرانی به اوج می رسد و هواداران حجازی چشم به همسر او دارند که چه اتفاقی افتاده است. به ناگاه اصغر حاجیلو از طبقه ای که حجازی در آن بستری است، به میان جمیعت می آید. سوال ها از یار قدیمی ناصرخان مشترک است.

حاجیلو که دیگر شانه هایش تاب تحمل این غم را ندارد با لحن همیشگی خود می گوید " عزیزان من ناصر خان، خوبه خوب شد. " همین جمله کافی بود تا مقابل بیمارستان کسری بلوایی برپا شود. هیچ کس باور نمی کند. یکی می گوید " ناصرخان این قرار ما نبود " یکی دیگر می گوید " نه باور نداریم " و به یکباره جمعیت 500 نفره شعار دادند " می خواهیم فوتبال نباشه اگه ناصر نباشه. "

هنوز 10 دقیقه از اعلام این خبر نگذشته که خیابان الوند با ترافیک سنگینی روبرو و بسته شد. دیگر جایی برای سوزن انداختن نیست. کسی نیست که با شنیدن این خبر تلخ گریه نکند.

اهالی فوتبال یکی یکی پیدا می شوند. یکی از چهره ها حشمت مهاجرانی است. اشک های سرمربی اسبق تیم ملی همه را تحت تاثیر قرار می دهد. احمدرضا عابدزاده هم سرش پایین است و یاد روزهایی می افتد که در همین بیمارستان کسری هوادارانش برای شفای او دست به دعا برداشتند. چشم هایش خیس شده و زیر لب می گوید " خدایا چه شد؟ "

آتیلا حجازی فرزند ارشد ناصر پایین آمد. نای صحبت نداشت. سرش پایین بود و می گفت: "پدرم رفت. " سعید رمضانی داماد حجازی نیز به همین ترتیب اما بیش از همه چهره همسر حجازی جلب توجه می کند. او تاب تحمل اشک های آتیلا را ندارد. او هم گریه می کند و اندوهش را با چشمانی اشک بار نشان می دهد.

پرسنل بیمارستان کسری بهت زده بودند. آنها در این چند روز صحنه هایی دیدند که کمتر تجربه کرده اند. آنها متعجبند، متعجب از این همه محبوبیت. یکی از آنها می گوید " فوتبال این همه محبوبیت می آورد؟ " هوادار حجازی پاسخ او را داد: " مردانگی محبوبیت می‌آورد. ناصر خان مرد بود " و اشک از چشمان پرستار بیمارستان سرازیر می شود.

اینجا غوغایی بر پا است. پرچم استقلال مقابل درب بیمارستان باز شد. مرد و زن و پیر و جوان برای ناصر حجازی اشک می ریزند.
هیچکس باور نمی کند. این جمله ای است که از دل همه بیرون می آید. اسطوره دیگر در کنار ما نیست.

در میان هوادارانی که به محوطه بیمارستان کسری خود را رسانده اند، یک نفر که خوزستانی است بیش از سایرین جلب توجه می کند. او فریاد می زند " ناصرخان بلند شو، این همه راه با اتوبوس آمده ام تا تو را ببینم. به من نگویید که او رفت. چون خسته راه هستم " اما او متقاعد نمی شود.سپس چهار زانو روی زمین می نشیند. سرش پایین است و انگار دنیا بر سر او خراب شده است. مردی که تازه از سفر آمده دیگر تاب بلند شدن ندارد چون دیگر حجازی را نمی بیند.

کسی نیست که مقابل بیمارستان کسری اشک نریزد. اینجا شلوغ است.
... یک ساعت گذشت. مقابل منزل حجازی هستیم. بوستان ارکیده حتی از شلوغ ترین روزهای تابستان هم پر جمعیت تر است. مقابل خانه حجازی تبدیل به پارک عزاداران شده، پارکی که حجازی در آن قدم می زد تا با این بیماری مبارزه کند. همسایه ها باور نمی کنند. آنها دیگر مرد پر افتخار فوتبالشان را نمی بینند.
هوادار خوزستانی هم سر رسید " ناصر خان آمدم تا شاید من را ببینی اما نشد " و همچنان گریه می کند.
خیابان پاسداران و تمامی خیابان های میدان شهید هروی مملو از جمعیت است.
عکس بزرگی که مقابل بیمارستان بود به منزلش منتقل شد. حجازی رفت و بیمارستان کسری غرق در سکوت شد.
فریادهای " حجازی کاپلو " تمامی ندارد.
خبر می رسد که مراسم خاکسپاری روز چهارشنبه است.
همه جا بوی غم گرفته است... عقاب پرید...


+ دوشنبه 90/3/2 8:31 عصرادمین | نظر

...
...... atereSaz.ir/news -->